لحظه های عاشقانه هستی به انتهای راه رسید و یاس در فکر چیدن تک شمیم آشنایی دل های ماست. لحظه های شیرین و تلخ راه را با تو گذراندم هر چند که صباحی بیش نبود اما احساس می کنم که تمام زندگی ام را در بر می گرفت. عشق را با نام تو آغاز کردم وحال عطشان تر از همیشه تو را وعشق تو را به آغوش سرد حسرت می سپارم. ای کاش قدم هایم در امتداد جاده عش
حالا هر کی دیگه شاخ شده واسه من تو آنتی از اون کارتون خوابش بگیر تا اون بچه قرتی
فکر میکنی با خودت چی خیلی بارته؟ بابا جمع کن بیا برو وقته شاشته
من یه آنتی بودمو می دونم که این طور میمونم واسه همینه که دارم اینجا اینو می خونم
چهرم غربی می زنه ولی شرقیم توی هر چی آنتی گرله من مهره ی اصلیم
پسر دنیا اومدم پس آنتی گرل می رم حالا فرمون آنتی گرلو خودم دست می گیرم
پس اونایی که می گن سبکم تقلیده آمار بگیرن مثل میلادکسی نشنیده
( girls)حالا برداردستتووکیبردوبزارزمین تا وبلاگ منو دیدین همتون از مخ ریدین
تو این وبلاگ نمیخوام من شاخ بشم فقط طرز وبلاگ ساختنو اومدم یاد بدم
این افکارمیلاد که داره پخش میشه ضد دختر شدن حالا دیگه وقتشه
پس بدون بین من و تو این فرقشه توی عمق حرفام آدم غرق می شه
اگه تو با ناخون گیری من میام با چوب اینجا با اعضای بدنت می پزم من سوپ
پس سعی نکن در بیفتی با وبلاگ من چون که همتون آشنایید با سبک من
راه و روشمو من خیلی خوب بلدم هیچ کی رو سر راه خودم ندیدم
اگه بیام پیشت بت من نمی کنم رحم همینجا گوش کن حرفامو تو بفهم
شما نمی رسید به نصف ارزش ما پسرا اگه دستمال نباشه میشه استفاده کرد از شما دخترا
من با این وبلاگ اومدم تا بتون درس بدم تو وجود تک تکتون من ترس بدم
زیاد تو نخ وبلاگم نرو چون معدت نمیکشه فهم و شعور تو در سطح لحظشه
آنتی بودن دلنشینه پس گوش کنید بیاین با هم حرکتی خود جوش کنیم
آنتیو داریم از اجداد آریایی یادگار پس مغروریمو به خود می کنیم افتخار
این قدر داد می زنم تا گوشات کر بشه اسم منو آنتی گرل جلو همه سر بشه
قصد و غرض دارم از خوندن این آهنگ آنتی گرلو میبرم بالا من سنگ به سنگ
اینو گوش کن از طرف ماها نری یادت باشه واسه حرف آخری
هر جا باشم میشم برا دفاع از آنتی ظاهر پس پیاممو می رسونم در بیت آخر
دخترا بی ارزشن چون می دونم چی هستن اینو میگم تا وقتی که زنده هستم
ق تو چنین محکم و قامتم چنین استوار نبود که اگر می دانستم چنین لحظه ای در نبض جاده مخفیست هرگز قدم از قدم بر نمی داشتم و با اولین ترک که بر روی قلبم می نشست باز می گشتم تا چنین مانند گردبادی از هجر تو در خود نپیچم و استوار بمانم. فریادرسی نیست . آری لحظه ها می گذرندوثانیه ها پی در پی نوید باران اشک را بر گونه های نمناک سرنوشت می دهند. اینک می دانی که تو را دوست دارم. تو را دوست دارم به اندازه تمام شقایق های جان داده در سوگ عشق به اندازه تمام نگاه های بی دریغ خاطرات یکرنگی به اندازه تمام گل های شکفته و نشکفته در باغچه کوچک سادگی به اندازه مرگ باورهای مرده در گونه های خیس زندگی. نسیم عشق تو وجود خاکستریم را چون طلای ناب درخشان کرد. و با تو شکفت هستی من در ناهموارترین زخم روزگار. تورا می سپارم به دست خدا نه دست تهی یا که بی ادعا تورا می سپارم به دست دعا که آیی دوباره به دیدار ما
به خودم قول می دهم دیگر دلم برایت تنگ نشود
قول می دهم دیگر با ترنم صدایت آسمان چشمانم بارانی نشود
قول می دهم دیگر با نگاه کردن به عکسهایت عاشق نی غریب چشمانت نشوم
قول می دهم دیگر با خاطرات زندگی نکنم
قول می دهم دیگر دست نوشته هایت را نخوانم و به کلبه دلتنگی ات نیایم
اما خوب می دانم نمی توانم به هیچ کدام از قولهایم عمل کنم
آخر تو فقط وجودت را از من گرفتی خاطرت در سینه ام جا خوش کرده
این یکی را هیچ وقت نمی توانی پس بگیری.
__________________
هرگز از بی کسی خویش مرنج ، هرگز از دوری این راه مگو و از این تنهایی ، و از این فاصله ها ... که میان من و تو روئیده است ...
بگذار تا که پروانه ، تنهایی از این پنجره آزاد شود ، برود .
بال خود را بسپار به نسیم ، قاطی باد شو ، بگذار کبوتر خوشبختی روی بام قفست بنشیند .
هر زمان که دلت تنگ من است ، بهترین شعر مرا قاب کن ، پشت نگاهت بگذار تا که تنهائیت از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست در همین یک قدمی ...
__________________
به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها
در زمان گریستن قلبها
و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی
و چه دشوار و طاقت فرساست
گذراندن روزهای تنهایی
در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز
برایت اهمیت ندارد
اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت
به حال خود گریستن
عشقی نبود در تار و پودش ديدي گفت عاشقه،عاشق نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه، تموم درو دیوار این خونه از
عشق تو بی تابه ، تو كه رفتي هواي خونه تب داره،داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم،همون كه فكرنمي كردي نمیره از پيشش، ديدي رفت ودل ما رو سوزوندش
حيات خونه ی دل مي گه درختها همه خاموشن، به جاي كفتر و گنجشك كلاغاي
سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توي دنياي خاموشي ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كار ش فراموشي . زده دل رو به بی راه ، ديگه بارون نمي
باره اگر چه اين ابر سياه . تو كه نيستي توي خونه ، ديگه آشفته
بازاريست . تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از
رنگ ورو رفته ، این كوچه و خيابون ها. من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم.از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقو
به فراموشي ، چند روزه تو ميسپاري
گفتم كه تو مي دوني، سرخاك
تو مي ميرم ، ولي
تا لحظه مردن
دل از تو
نميگيرم
[ b]
[/b]
من هنوز تو را دارم...
گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد چشمهايم را فراموش مي كنم اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است من هنــوز تورا دارم.
کاش کاشي هاي کاشانه ي دلم از احساس نبود! تا اين گونه با لرزه ي صدايت و پس لرزه ي يک دانه بلور در نگاهت، ديوارهايش فرو نمي ريخت و مرا در زير آواري از ترديد مدفون نمي ساخت! شانه هاي نحيفت کجا طاقت وسعت اندوه تنهايي مرا دارد؟! تا پناه ريشه هاي غم، ساقه هاي غربتم و برگ هاي غريبيم باشد. کجا توان آن دارد که سايبان آفتاب بي فروغ غروبگاه چشمانم باشد، که مدفن اشک هايم باشد. آرام جان: کجاي آن کوچه ي کوتاه به انتظارم بودي؟ بنگر چه ساده چراغش را خاموش کردند و راه را تاريک! راه رسيدن نبود، خيالستاني بود که مرا راه بدان ندادند؛ و آن دشتستان خيال غزال، کويرستاني بود که مرا آب در آن ندادند. افسوس، افسون سرنوشت، مرا اسير افسانه ي عاشقانه ي روزگار ساخت؛ وگرنه نگين وجودم را بي هيچ چشمداشتي تقديمت مي کردم تا درخشش سکوت سروده هايت دوچندان شود!